پاتوق صبحگاهی
پایین یک جاده ی کوچک پر درخت پارک، جایی آن پایین ها نزدیکی های رود و صدای جاری آب و همهمه ی گنجشک ها و بادی که لای برگ ها میوزد، و خنکای صبح تابستانی یک آلاچیق احاطه شده از بوته ها و درختچههای سبز و زیبا، جایی که دقیقا هشت صبح آفتاب آنجا میتابد، چند وقتی ست که شده پاتوق صبح های من.
اینجا من که هستم، تنها مینشینم. بی چای و سیگار حتی. شب ها اما پاتوق دیگرانی ست که میز را پر میکنند از تنباکوی معطر قلیان و ته سیگارهایی که باهم کشیده شده اند.