سرگذشت من
مسئول شب که آمد، سیگار را انداختم توی بوتههای گل سرخ آنور سیمخاردار.
کتابی که دستم بود را گرفت و رفت.
بعد از آن بود که «سرگذشت من» ناتمام ماند.
کتابی که دستم بود را گرفت و رفت.
بعد از آن بود که «سرگذشت من» ناتمام ماند.
برچسبها: خاطرات پراکنده, سیگار به دست
لینک |0 نظر
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
صفحهٔ اصلی