بسه ديگه خفه‌شو!

بسه دیگه خفه‌شو!

۱۳۸۷ تیر ۲, یکشنبه

سرگذشت من

مسئول شب که آمد، سیگار را انداختم توی بوته‌های گل سرخ آن‌ور سیم‌خاردار.
کتابی که دستم بود را گرفت و رفت.
بعد از آن بود که «سرگذشت من» ناتمام ماند.

برچسب‌ها: ,

|0 نظر

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

صفحهٔ اصلی