بسه ديگه خفه‌شو!

بسه دیگه خفه‌شو!

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

آه ای چهل‌سالگی از تو خوشم نیامد!

فیلم چهل‌سالگی انگار یک روخوانی از رمانش است، البته به همراه تصاویر بسیار زیبا، که گاهی خواننده‌اش تپق می‌زند و آدم را از داستان پرت می‌کند بیرون. مثل روخوانی‌های سر کلاس ادبیات فارسی که گاهی قسمت حساس داستان، نوبت شاگردی مثل من می‌افتد که مدام تپق می‌زند، خط را گم می‌کند وصدایش را آن ته کلاس نمی‌شنوند. یک اشکالش هم این است که مثل خیلی از فیلم‌ها نوازنده‌ها برای خودشان با ساز بازی می‌کنند و بعد صدای موسیقی پخش می‌شود که آدم فکر کند طرف دارد ساز می‌زند. و آن قدر این موسیقی زیباست که باورناپذیریت بیشتر می‌شود. از این هم که بگذریم صدای بد فروتن در خواندن آواز است که خیلی هم طولانی می‌شود. و آدم حرصش می‌گیرد وقتی فروتن زور می‌زند خوب بخواند و فکر هم می‌کند دارد خیلی خوب می‌خواند. درحالی که آواز آن رفتگر که سعی هم نمی‌کند اصولی بخواند خیلی دلی‌تر است و دلنشین‌تر. اینکه آن رفتگر بهتر از آرتیست اولِ عاشقِ فیلم می‌خواند و اینکه آواز فروتن ضدحال است و اصلا روی اعصاب، گند می‌زند به هرچه هم‌ذات پنداری است. اصولا من با فروتن مشکلی ندارم. اما این فیلم با ظرفیت‌های فروتن جور در نمی‌آمد.
قصه اما خیلی زیبا بود ولی ای کاش دلشان می‌آمد و فیلمنامه‌اش می‌کردند و همانطوری روخوانی‌اش نمی‌کردند. اینکه فرهاد(فروتن) همسرش را با عشق سابقش تنها می‌گذارد و می‌آید توی دفتر کارش می‌نشیند و استراق سمع می‌کند تا بفهمد زنش هنوز عاشق او هست یا حیله‌ی عاشقانه‌اش بعد از سال‌ها کار خودش را کرده. کاری که شاید از روی وظیفه‌ای که داشت، قضاوت، درست بوده باشد. اینکه باعث جدایی آنها شده بود، همان با نگاه اول عاشق شده بود و رقیبش را با جدایی انداختن میان آنها حذف کرده بود، آغاز درام زیبای قصه‌ای بود که از مثنوی آمده بود و رمان شده بود. ولی هیچ وقت فیلم نشد!
"چهل‌سالگی" فقط حسرت آدم را برمی‌انگیزد. فیلم چهل سالگی را که می‌بینی حسرت می‌خوری که چرا فقط یک مهرجویی داریم که بلد است از رمان فیلم درآورد و چرا دیگر خسرو شکیبایی نداریم که این نقش‌ها را خوب از آب درآورد. حتی لبخند فروتن هم وقتی لیلا حاتمی می‌گوید: "فرهاد به من امنیت می‌ده" خیلی به دل آدم نمی‌چسبد. مثل لبخندی نیست که علی مصفا در فیلم "پری" از خواندان و یادآوری خاطرات اسد(خسرو شکیبایی) می‌زند. فروتن که می‌خواند: "خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد..." آدم دلتنگ شکیبایی می‌شود و دلش می‌خواهد صدای شکیبایی را بشنود. یک صدای صمیمی‌تر. شاعرتر. عاشق‌تر. آن بازیگر نقش کورش که رقیب فروتن بود خیلی بد بود. خیلی. اصلا حرفش را نمی‌زنم.
نقطه‌ی قوتش هم بهار کوچولو بود که شخصیتی دوست‌داشتی داشت. لیلا حاتمی هم خوب بود. مخصوصا آن صحنه‌ی آخر.
|0 نظر

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

صفحهٔ اصلی