بسه ديگه خفه‌شو!

بسه دیگه خفه‌شو!

۱۳۸۷ فروردین ۲۹, پنجشنبه

مهجور

برکه‌ام کوچک است. و هزار بار راهی که رفته‌ام را رفته‌ام.
پشت هزاران پنجره‌ی تودرتو، کسی مثل من مهجور نشسته به انتظار. تا آسمانِ این همه شیشه‌ی مه گرفته و یخ‌زده.
نمی‌توانم ببینم.
چشم‌هایم انگار از من نیستند.

برچسب‌ها:

|0 نظر

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

صفحهٔ اصلی